نسل جدید

ساخت وبلاگ

  دوستایگلم میخوام یه داستان براتون بگم زیاد قشنگ نیست اگر دوست ندارید نخونیدش اما اگرخوندیدش تا آخر بخونید

یه  روز کشوری بود که توش چند تا قوم زندگیمیکردن  با هم خوب بودن کنار همدیگر خوشبودن و داشتن زندیگیشون رو میکردن . نمیدونم چی شد که یه ویروس مرگبار وارد اونکشور شد اون ویروس باعث شد که همه برای هم جوک بسازن و جای اینکه با هم بخندن شروعکردن به ؛ به هم خندیدن کم کم از هم دور شدن و دیگه پشت هم نبودن و خیلی مشکلاتبراشون پیش اومد .  

چندسال بعد یه نسلی اومد که خیلی مهربون تر از نسل قبل بود . نسل قبلی ها هم خوب بودناما این نسل جدید یه چیز جدید بود یه نسلی که میخواست ایران رو از ویروس مرگبارپاک  اما راهش خیلی  سخت و صعب العبور بود .

ایننسل جدید هر روز بزرگ و بزرگ تر میشد تا این که یکی از این هم مرز های کوچولوموچولو که اندازه یکی از استان های اون کشورم نبود خواست به زور سه تا از جزیرههای اون کشور بگیره . اینجا بود که این نسل جدید عصبانی شد و اومد گفت آهای کوچولومن یه ترکم از نسل باقر خان و ستارخان از نسل علامه طباطبایی ها  حالا تو میخوای یه قسمت از کشور منو بگیری ؟؟همون موقع یکی دیگه گفت آهای شیخ من یه لرم عاشق این مملکتم من از نسل کریمخانزندم همونی که وکیل الرعایا بود حالا تو اومدی یه تیکه از کشور منو بگیری  ؟؟ یه رشتی گفت منم هستم از نسل سردار جنگل میرزاکوچک خان جنگلی یه مرد که حال و احوال انگلیسی جماعت رو گرفت  ؛ کم کم فارس هم اومد  گفت آهای منم هستم از نسل کوروش کبیر از نسلآریایی ها  حالا تو چی میگی  ؟؟؟ یه دفعه دیدن همه کنار هم وایسادن  گفتن حالا که ما کنار همدیگر هستم بیاید دیگهبه هم نخندیم اون ها باهم متحد شدن و دوباره به اوج برگشتن و بعد از اون دیگه هیچکشوری نه به خاک اون ها چپ نگاه کرد و نتونست بین اونها تفرقه بندازه  . این یه داستان بود اما  شاید بشه این داستان به واقعیت تبدیل بشه  اگر ما بیایم و خودمون رو جای اون نسل قراربدیم . بیاید تا با هم باشیم و نذاریم کسی بینمون تفرقه بندازه از این به بعد سعیمیکنیم به هم نخندیم با هم بخندیم . هر کس با این حرف من موافقه یا علی بگه و پایحرفش وایسه تا این ویروس مرگبار از کشور ما بره بیرون . یا علی


دل نوشته های یک پسر ...
ما را در سایت دل نوشته های یک پسر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مسعود pesarironi1370 بازدید : 284 تاريخ : دوشنبه 23 مرداد 1391 ساعت: 17:45